(نقدی بر نوشته دکتر جلال ایجادی در رابطه با فدرالیسم)
نظام دمکراتیک بدون باورمندی به ” گفتگو” شکل نخواهد گرفت اگر هم شکل بگیرد دوام نخواهد یافت چه برسد به پیشرفت، تعمیق و نهادینکردن آن. برای یک همزیستی پایداراز یک سو نیازمند دمکراسی هستیم که خود برآمد دیالوگ میان مجموعه متنوع خواهد بود و از سویی دیگر” دیالوگ” و تلاش برای برپایی آن در عصر حاضرخود یک ویژگی اخلاقی و ضروری است.
مدتی است که در سطح احزاب و اشخاص در رابطه نظام سیاسی فدرال برای ایران بیانیه و نوشتههایی منتشر میشود. این نوع نگاه و نوشتهها بیشتر واکنشی است به ادعای طیفی از احزاب و فعالین سیاسی فدرالیست که اغلب غیرفارس زبان هستند. از بیست سال گذشته به اینسو پرداختن به تز فدرالیسم از طرف حامیان و مخالفان آن سال به سال شدت و جدیت بیشتری یافته است.
بدلیل اینکه این بحثها طولانی و وقتگیر هستند و میتواند برای خواننده خستهکننده باشد در این نوشتار که در واقع نقدی است بر نوشته دکتر جلال ایجادی، نکتهای و مختصر به چند بحث کلیدی خواهم پرداخت لازم..
دکتر جلال ایجادی در ابتدای نوشته خود فدرالیسم را به قومگرا و غیر قومگرا تقسیم بندی میکند که خود این تقسیم بندی به یک اشکال اساسی برخورد میکند و آن هم خود ” قومگرایی” است. اگر قومگرایی بد است پس اصولا باید برای همه بد باشد نه فقط برای دیگران. اگر بیاییم و در میان اقوام – به زعم ایشان- قوم خود را ارجحیت خاص بدهیم از دو حالت بدر نیست: یا اقوام دیگر را نمیشناسیم برای همین هم دچار نفی/ تقلیل میشویم یا -شاید- دچار خودبرتربینی شدهایم و این خصیصه نامناسب ما را وادار به به حرکت به سوی ”نابرابریگرایی” میکند. آنچکه که نزد من اصل است” برابری” در میان ملیتهای ایرانی است و از نظر من هیچ ملیتی بر هیچ ملیت دیگری برتری و رحجان ندارد و همه باید همسان و همشان باشند. از سویی دیگر حداقل امروزه ” علم” در زمینههای گوناگون از جمله زبانی، پتانسیلهای جغرافیای و غیره توانسته است موقعیت و وضعیت هر یک از مناطق ایران و تعلقاتشان را نمایان سازد. خلاصه اینکه خودبرتر بینی قومی در ایران از ضعف شخصیتی و فکری است نه واقعیات عینی و علمی.
فدرالیسم قومی و نسبت دادن آن به فدرالیستهای ایرانی یکی دیگر از واژههای ابداعی است به مانند ” تجزیه طلب ” که مرکزگرایان کمرو و پررو به آن پناه میبرند. اگر به متون علوم سیاسی مراجعه کنیم، میبینیم که چیزی به نام تجزیهطلبی وجود ندارد بلکه آنچکه که مرکزگرایان ایران از آن/آنها با نام ” تجزیهطلبی” یاد میکنند، ” جداییخواهی” و ” استقلال طلبی” است واژه مورد استفاده آنها کاملا جعلی و مندرآوردی و از اساس بیمعنی و فقط جهت ترور و تخطئه از آن استفاده میکنند. فدرالیسم قومی هم نه تنها در هیچ نوشته و متنی از احزاب و اشخاص ایرانی به آن اشاره نشده است بلکه حتی مد نظر هم نیست. فدرالیسم قومی هم در دنیا فقط در چند کشور به مانند اتیوپی، نپال، سودان جنوبی و پاکستان وجود دارد که آنهم به ویژگیهای تاریخی و فرهنگی آن سرزمینها برمیگردد. بدین معنی که ویژگیهای فدرالیسم مورد استفاده در کشور اتیوپی معطوف و منحصر به ویژگیهای قومی آن سرزمین است نه اصول جهان شمول، اما در حالی که فدرالیسم مورد درخواست احزاب و سازمانهای کوردستان ایران معطوف و منبعث از اصول جهان شمول هستند. به زبانی دیگر فدرالیسم ملی- جغرافیایی مورد نظر حزب دمکرات کردستان ایران از دریچه و با حرکت از سکوی اصول و اندیشههای جهانشمولی چون دمکراسی، برابری، آزادی، سکولاریزم، پلورالیزم، حق تعیین سرنوشت،صلح، اخلاق در سیاست، عدم مداخله، استقلال و اندیشههای سیاسی نوین و دمکراتیک طرحریزی شدهاست نه صرف ویژگیهای قومی. به همین جهت میتوان گفت که مسیر و جهت حرکت حزب دمکرات دراین امر سیاسی از کل به جزء است و به همین خاطر میتوان به صراحت برنامه سیاسی و رهبران این حزب را جهان وطن دانست.
نکته دیگر که به نظر من جای تعجب نیز هست، اشارهی ایشان به علل فروپاشی دو نظام فدراتیو شوروی و یوگوسلاوی سابق است که به فدرالیسم قومی، قبیلهای و خانواده ایلیاتی نسبت میدهند. این هم هیچ اساس و واقعیتی ندارد و همه میدانیم که اتحاد شوری سابق به دلیل عدم کارآمدی نظام سیاسی و اقتصادی آن که آخرین رهبر آن هم میخایل گورباچف با وجود به پیش کشیدن دو طرح اصلاحی سیاسی و اقتصادی به نامهای گلاسنوست و پروستویکا نتوانست روند فروپاشی شوروی سابق را متوقف نماید. یوگوسلاوی سابق هم بر همه عیان است که استبداد و فجایع نژادی و ژینوساید باعث فروپاشی و مداخله بینالمللی در این کشور و در نهایت هم این روند منجر به تقسیم آن اتحادیه به چند کشور شد.
مغلطه دیگر مرکزگرایان ” سوء استفاده” از واژهای همچون ” اتحاد” است. اتحاد در نظر اغلب مرکزگرایان به معنی ” با او بودن ” یا ” عین او بودن” است. عناصری چون ” خود بودن” یا ” دیگری” و ” توافق” و ” رضایت” را در بطن این واژهها نزد مرکزگرایان نمیتوان یافت. یکپارچگی ارضی، اتحاد، همزیستی تاریخی و مسالمت آمیز ایرانیان- به زعم آنان- همان سکوت ناشی از رضایت و تقبل زیست در بطن زبان و ذهنیت فارسی است. ولی بیخبر از آنکه ”اتحاد” و ” همزیستی” بدون توافق و توافق هم بودن آزادی و امنیت نه تنها معنایی ندارد بلکه نهایتا یک جک سیاسی بیشتر نیست. اگر از منظر تاریخ سیاسی به ایران نگاهی بیندازیم، بدون تردید آقای ایجادی و تمامی همفکران وی اذعان خواهند کرد که ایران در چند قرن گذشته فاقد دمکراسی و آزادی بوده است. حال اگر نظام سیاسی سنتی حاکم بر ایران تا پایان قاجاریه را که میتوان از آن به دولت سنتی یاد کرد، به کناری نهیم، بدون تردید چیزی کمتر از صد سال گذشته را نمیتوان دمکراسی و آزادیاندود نمود. حال با تصور وجود خشونت دولتی، استبداد و خفقان، سرکوب و اعدام غیر قابل انکار مخالفان و دگراندیشان، سخن از اتحاد داوطلبانه یا رضایت، بیشتر به یک جک سیاسی شبیه نیست؟ اگر این اتحاد و همزیستی ریشه تاریخی چند هزار ساله دارد و ایرانیان در هم تنیدهاند، اساسا ترس مرکزگرایان از چیست؟ حتی اگر در هر یک از مناطق زبانی مختلف ایران جداگانه رفراندوم جدایی از ایران یا ماندن در ایران برگزار شود، با وجود چنین تندیگی و درهمآمیختگی تاریخی آیا جایی برای نگرانی میماند؟ بعنوان نمونه دکتر جلال ایجادی در رابطه با ویژگیهای فدرالیسم در ادامه مینویسند : ” برخی ویژگی های این نظریه ها با ویژگی های زیر مشخص میشوند: نفی تاریخ همزیستی تمام ایرانیان، نفی تحولات اجتماعی و آمیختگی خانوادگی و حرفه ای و روانی در ایران امروز، نفی شرکت مشترک در امور بازرگانی و اقتصادی، نفی رشد حالات و رفتارهای شهروندانه، استفاده از پروپاگاند علیه زبان فارسی، طرح افکار واپسگرا و متناسب با دوره های فئودالی و عشیرتی، استفاده از انگهای ایدئولوژیکی و احساسی غلوانگیز، اعتقاد به افکار عقیدتی سیاسی تنگ نظرانه. این نظریه ها گاه با حمایت برخی قدرتهای منطقه ای جهت فروپاشاندن یکپارچگی سرزمینی است. البته سیاست تبعیض دوران پهلوی و جنایات جمهوری اسلامی و تبعیض های دینی و قومی و فرهنگی و جنسییتی، نیز همیشه فرصتی برای رشد این افکار تنگ نظرانه و تجزیه طلبانه است.”
نکته قابل تامل در نوشته دکتر ایجادی به مانند بسیاری دیگر از مرکزگرایان پارسیگرا ” حرکت معکوس” عامدانه است. مثلا هر وقت از حق آموزش به زبان مادری برای ملیتهای غیر فارس سخن به میان میآید، فوری به ستایش زبان فارسی میپردازند. از شاهنامه و همزیستی در بطن زبان فارسی سخنسرایی میکنند، خلاصه فقط میماند که بگویند گرز رستم چند کیلو وزن داشت در حالی که موضوع زبانهای غیر فارسی در ایران و حق آموزش با آنها است.
ایشان در ادامه – همچون رسم معمول میان مرکزگرایان از جمهوری اسلامی گرفته تا چپ و سکولار و سلطنتطلب – به اتهام زنی میپردازند و حرکتهای ملیگرایانه را به بیگانگان نسبت میدهند. شیخ خزعل شوالیه بریتانیا بود، به زعم دیگران هم احزاب کوردستانی مزدور بیگانه هستند و ” بیگانه” و ترس از آن همان علت العللی است که همیشه برای سرکوب به شیوه سختافزاری و نرم افزاری ( توسط حکومتیان و غیرحکومتیان)از سوی مرکزگرایان مورد استفاده قرار گرفته است.این هم بماند که برپایی دو نظام جمهوری اسلامی و پهلوی با کمک بیگانگان و کاملا غیردمکراتیک بودهاند.
سخن آخر
به باور من نوشته آقای ایجادی سراسر مغلطه و توهم و تهمت است. در تمام این نوشته من دو جمله را بسیار زیبا یافتم و مبنای سخن آخر خواهم کرد. ایشان مینویسند: ” ما نیازمند یکدیگر در طول تاریخ بوده ایم و آینده نیز با تلاش مشترک سامان می پذیرد….، آینده ایران در جمهوری لائیک و قدرت سیاسی غیرمتمرکز و حقوق شهروندی برابر و تمدن گرایی باز بسوی جهان، باید ترسیم شود.”.
برای رسیدن بدین فهم و درک درست برای آینده یک سری شرایط لازم است که بطور مختصر به برخی از آنها اشاره خواهم کرد.
نجات یافتن از توهم: بدین معنی که اگر در هم تنیدگی تاریخی ایرانیان از اسکاتلندیها و انگلیسیها بیشتر است، یعنی ارتباط فرهنگی، مذهبی، زبانی،خونی، آداب و رسوم و منتالیته همزیستی میان عرب و کورد و فارس و بلوچ و تورک وغیره در ایران بیشتر از اسکاتلندیها و انگیلسیهاست، پس اصولا نگرانی از تجزیه ایران بیمعنی و توهمی بیش نیست اما همچنانکه که در نوشته آقای ایجادی شاهد هستیم ایشان پا فراتر گذاشته و نتیجه فدرالیسمطلبی ما را پیشبینی هم کرده که همانا جدایی طلبی است نه دمکراسیخواهی، برابریطلبی، آزادی، عدالت و امنیت.به زبانی دیگر من نوعی کورد بدلیل ابتلا به مرض شرم، فاقد توانایی ابراز نیت و هدف خود هستم و بقول معروف به در میزنم تا دیوار بشنود، برای همین منظور اصلی من به زعم ایشان از کنایهای به نام فدرالیسم همانا جدایی طلبی است
نجات از خودمحوربینی: گرفتاری دیگر بخش عمدهای از مرگزگرایان خودمحوربینی است. به خاطر همین هم بدون تعلل بر مسند قضاوت تکیه میدهند و با زبان حکم سخن میگویند. معلوم هم نیست این حق و صلاحیت را از کجا بدست آوردهاند؟ اساسا چرا باید یک فرد یا حزب و سازمان با زبان حکم خطاب به اکثریت ایران (غیر فارسها ) سخن بگوید؟ این حالت قیم مابی و احساس مالکیت از کجا سرچشمه میگیرد؟ از سکوت یا نرمش تاریخی ما غیرفارسها یا از خام و کجاندیشی مرکزگرایان؟ مگر نه اینکه اتحاد حرکتی ناشی از توافق و همگرایی همراه با رضایت میان دو یا چند نفر/طرف است! اگر نیازی در میان است و بالندگی و رشد این تنوع و پیوستن ایران به تمدن جهانی نیازمند اتحاد و همراهی است چرا به جای زبان اقناع و گفتگو از تحکم و تهمت استفاده میشود؟ تازه اگر من فارس(مرکزی) بودم پا فراتر گذاشته و برای اعتلا و رشد و ورود به تمدن جهانی نزد غیر فارسها(حاشیه) به التماس میافتادم نه اینکه با کلام و عملم باعث گریز از مرکز شوم و نهایتا هم تجزیه ایران.
گذر از جمهوری اسلامی: ایران کنونی با استبداد مذهبی حاکم بر آن را با مردمان و ظرفیتهای مادی و معنوی آن بدون هرگونه مخالف سیاسی جمهوری اسلامی تصور کنید. یعنی فرض کنیم که جمهوری اسلامی هیچ گونه مخالفی ندارد و تنها خودش است و ایران و ایرانیان. در چنین حالتی هم بر این باورم که جمهوری اسلامی به دلیل ماهیت وجودی و خاصیتهایش ایرانی و ایرانی را به نابودی و تباهی خواهد کشاند. پس بر هر فارس/ فارسیگرا و مرکزگرای به اصطلاح وطن دوستی لازم است به فکر نجات ایران و چگونگی نجات آن باشد. این هم مقدور نیست مگر با همراهی و همگامی همه دینامیزم متنوع موجود در ایران..
ایرانی دیگر: نگهداشت ایران کنونی و رسیدن به ایران مورد نظر مرکزگرایان مخاالف رژیم حاکم بر ایران، توهمی بیش نیست و لازم است برای همیشه با چنین خیالی وداع گفت .آنچکه که رفاه و آسایش و انگیزه مبارزه برای آن را در همگان بوجود خواهد آورد و روند فروپاشی جمهوری اسلامی را تسریع خواهد کرد، پروژه ” ایرانی دیگر ” است نه چیزی دیگر. به منظور برپایی ایرانی دیگر باید از حداکثر دینامیزم مبارزاتی ایرانیان استفاده کرد در غیر اینصورت ترس مرکزگریان که همانا تجزیه ایران است خواه ناخواه اتفاق خواهد افتاد.اما این امر مهم خود دچار مانع مهمی به نام ” بحران شناخت” شدهاست. بدین معنی که مرکزگرایان فارسزبان/ فارسیگرا فاقد شناخت کافی از دیگران هستند. در تمامی سالهای گذشته سعی بر آن داشتهاند که ” خود” را بدونه وجود ”دیگران” یا حتی با نفی دیگران بشناسند/ بشناسانند. این در حالی است که شناخت خود مستلزم شناخت دیگری و این شناخت هم لازمه و زمینهاش قبول وجود دیگری است. این نقصان از رویکرد فلسفی آنان به ” خود” و” ایران” نشات میگیرد. ایران یک کشور کثیرالمله است و صلح و ثبات و آرامش هم با اتحاد و همراهی میان این تنوع بدست خواهد آمد نه سرنیزه رضاشاهی.
پ.ن: لینک نوشته آقای جلال ایجادی
https://www.facebook.com/photo.php?fbid=2369223283093055&set=a.100374069977999&type=3&theater
https://www.instagram.com/kawa.ahangari_officialpage/?hl=nl
کاوه آهنگری
اکتبر 2018