صلح به مثابه یک ایدئولوژی جنگی: مضامین ایدئولوژیکی پاسیفیسم

امین قضایی

صلح طلبی به گرایشی در سیاست و نیز اخلاق ارجاع دارد که برقراری صلح را نسبت به دیگر ضروریات در اولویت قرار می دهد. این صلح طلبی یا در واقع اولویت قرار دادن صلح بر هرکدام از این ضروریات، می تواند مطلق یا نسبی باشد اما در هر حال این گفته درست است که صلح طلبی یعنی اولویت دادن صلح بر دیگر ضروریات در هنگام موضع گیری و اقدام.

دست کم در سطح گفتمان یا استدلال، به ندرت کسی فی نفسه جنگ طلب است و مسلما صلح بر جنگ مقدم است. با این حال، مضحک است که تصور کنیم موضع گیری من در اینجا علیه صلح طلبی، دلالت بر این دارد که من جنگ را بر صلح فی نفسه ترجیح می دهم. نکته اصلی این است که آیا صلح و برقراری صلح در بالاترین اولویت قرار دارد یا ضروریات دیگری هست که ممکن است بر صلح اولویت داشته و در نتیجه جنگ را لازم و گریز ناپذیر بسازد. بنابراین خواننده باید صورت مسئله اصلی را درک کند.

این دیگر اموری که ممکن است بر صلح مقدم باشند و دستیابی به آنها، جنگ را توجیه کند چه هستند؟ یکی از این امور، ضرورت لغو بردگی و انقیاد است (یک امر دیگر مسلما توجیه جنگ به مثابه دفاع از خود است، اما این را از تحلیل موقتا کنار می گذاریم). روسو صلحی را که منجر به حفظ بردگی و انقیاد به استبداد و قدرت مطلق می شود را به «صلح طلبی اولیس و رفقایش » تشبیه می کند که «در غار سیکلوپس (یا همان پلیفموس یک چشم) نوبت مرگ خود را انتظار می کشند» (عبارات داخل پرانتز از من است.)(ژان ژاک روسو، صلح ماندگار از طریق فدراسیون اروپا). آیا واقعا صلح نسبت به رهایی از بندگی و انقیاد اولویت دارد؟ اگر چنین بیاندیشید، پس باید مخالف نخستین مبارزین لغو بردگی در آمریکا مانند جان براون باشید که همراه با رفقای خود اولین شورش علیه بردگی را با تسخیر یک مهمات خانه آغاز کردند. اگر پاسخ شما به این سئوال آری باشد، پس تمامی جنگ استقلال آمریکا، جنگ داخلی آمریکا، جنگ های ضداستعماری مردم مستعمرات همگی بدون توجیه خواهند شد.

در پاسخ، شما ممکن است حاضر شوید که بردگی و انقیاد را از این قاعده مستثنی کنید یا دست کم صلح را در دومین اولویت اصلی قرار دهید. اما من نه فقط بندگی و انقیاد بلکه فهرست مطولی برای به چالش کشیدن اولویت صلح دارم. یک مورد دیگر، قتل عام و جنایت است. اگر حاکمین کشوری دست به جنایت علیه مردم خود زده و یا در اثر جنگ قبلیه ای، مذهبی، قومی و غیره (مانند آنچه در رواندا و دارفور رخ داد و اکنون در سوریه در جریان است) یک کشتار جمعی در جریان باشد، آیا می توان وارد جنگ با عاملین جنایت شد یا آنچیزی که اصطلاحا دخالت بشردوستانه می نامند؟

با این حال، حتی اگر پاسخ ما به این مشکلات نظری، مستثنی کردن این امور باشد، این مشکل پیش می آید که چه شدت و حدتی از انقیاد و بندگی یا میزان کشتار و قتل عام، جنگ را به صلح اولویت خواهد داد. کلمات انقیاد، بندگی، قتل عام همگی نسبی هستند. یک نفر ممکن است کشته شدن پنجاه نفر را قتل عام بداند و دیگری تنها وقتی از این نام استفاده کند که تعداد کشته شدگان به هزاران نفر رسیده باشد.

تفاوت مفهومی بین صلح و جنگ، همانطور که بارها بسیاری به آن اشاره کرده اند، بسیار مبهم است. صلح می تواند ادامه یک وضعیت جنگی باشد. اگر دشمن بخش هایی از سرزمین شما را فتح کند، آیا پیشنهاد صلح وی بدون عقب نشینی از مناطق اشغال شده، پذیرفتنی می نماید؟ همچنین صلح می تواند به معنای یک وضعیت جنگی خاموش و تدریجی باشد یا به معنای آماده سازی و نفس گیری دشمن برای تهاجم دوباره.

از تمام اینها می توان نتیجه گرفت که اولویت بی قید و شرط صلح بر جنگ، یک توهم ساده انگارانه است. در هیچ شرایط تاریخی، جنگ و صلح یک تقابل ساده اخلاقی بین شر و خیر نبوده است. عده ای تلاش می کنند که با ریشه یابی تمامی جنگ طلبی ها در منافع شخصی یا گروهی، مسئله را به عرصه اقتصاد برده و به سادگی حل کنند: چون تمامی اقدامات و تدارکات جنگی در جهت منافع است، پس هیچ جنگی مشروعیت ندارد. این استدلال بسیار رقیق، بی مزه و مغالطه آمیز است.

در رابطه با حق انقلاب و شورش، صلح طلبی می تواند یک ایده ضدانقلابی و محافظه کارانه باشد. در رابطه با کشتار و جنایات جنگی، صلح طلبی و عدم مداخله و احترام به تمامیت ارضی نه تنها ممکن است بلکه قطعا همراهی و همدستی با جنایتکاران است. در رابطه با برقراری صلح بعد از یک اشغال نامشروع نظامی (آنچنان که در مقطعی اما نه همیشه در کشمکش اسراییل با فلسطین شاهد هستیم)، صلح طلبی یک نقاب و لفاظی برای دفاع از متجاوزین است.

با این حال، این نقد ما به صلح طلبی به این معنا نیست که صلح یک اولویت مهم در برنامه سیاسی و ملاحظات اخلاقی نیست. در بسیاری از موارد چه از نظر اخلاقی و چه سیاسی، دست کم به شیوه پوزیتیویستی و نتیجه گرایانه، حفظ صلح و پرهیز از جنگ، یکی از ملاحظات مهم است و دلایل بسیار قوی و مستحکمی برای اعلام جنگ باید وجود داشته باشد.

در اینجا بد نیست یک نگاه نسبتا تاریخی به شکل گیری مفهوم صلح و ضرورت حفظ صلح و احترام به تمامیت ارضی داشته باشیم. وقتی از صلح و جنگ صحبت می شود، خود به خود این تصور هست که منظور ما از این دو اصطلاح، صلح و جنگ بین دولتها و حکومت هاست. این یک پیش فرض تاریخی است و البته در اکثر موارد نامربوط و غلط، طوری که باعث می شود ما از درک شرایط جنگی و صلح آمیز دیگر عاجز باشیم. کشورهای استعماری در قرون پیش، تصوری از حفظ تمامیت ارضی نداشتند و اصولا مستعمرات خود را به چشم یک اشغال یا غصب درک نمی کردند.

اولین بار، با ظهور جنگ استقلال آمریکا علیه انگلیس بود که استعمار در متون افرادی مانند توماس پین، به شکل غصب و سلب تمامیت ارضی تصور شد. بروز جنگ جهانی اول و دوم، شروع مبارزات ضداستعماری و غیره باعث تاکید بیشتر روی حفظ تمامیت ارضی و برداشت از صلح و جنگ به مثابه اعلام جنگ یک دولت علیه دیگری شد. اما در قرن هجدهم، جنگ و صلح، بیشتر به صورت جنگ طبقاتی، جنگ مردم و حکومت، جنگ سلطنت با جمهور مردم (و قبل تر به صورت جنگ مذهبی) درک می شد. حتی در قرن بیستم، داعیه داران جنگ طبقاتی یعنی شوروی، مفاهیم جنگ و صلح را دوباره در چارچوب گفتمانی جنگ دولت های جهان سوم با کشورهای امپریالیستی قرار دادند.

اما در قرن بیست و یکم، دوباره همه چیز تغییر کرد و جنگ علیه تروریسم و جنگ های نیابتی، دوباره تضاد جنگ و صلح را در چارچوب بین دولت-ملت ها به چالش کشاند. به طور خلاصه، شرایط به نحوی است که نباید جنگ و صلح را به طور پیش فرض به مثابه جنگ و صلح بین دولت-ملت ها دید. واقعیت این است که صلح و صلح طلبی براحتی می تواند یک ایدئولوژی جنگی باشد یعنی ایدئولوژی جنگی طبقه حاکم و مالک علیه طبقه عاری از مالکیت و یا جنگ دولت های مستبد علیه مردم خود یا دخالت جنگ افروزانه در کشورهای دیگر. در واقع، صلح کلمه مناسبی نیست و مضامین بسیار گمراه کننده ای دارد (مفهوم صلح همانقدر گمراه کننده و سرکوبگر است که مفهوم امنیت می تواند داشته باشد). آنچه اولویت دارد حق و حقوق است. برخلاف تضاد گمراه کننده جنگ و صلح، تضاد حق و ظلم، مشخص و تعریف شده است. اعاده حق، مشروعیت مبارزه، قیام و حتی اعلام جنگ را برای مظلومین لازم می داند.

این تصور کاملا باطل است که فکر می‌کنیم مبارزه مردم علیه مستبدین حتما باید در چارچوب یک دولت-ملت انجام شود و هرنوع دخالتی از خارج از کشور، چه از سوی فعالین اپوزیسیون و چه دیگر گروه ها یا دولت ها، به معنای عبور از خط قرمز یعنی صلح و حفظ تمامیت ارضی و عدم مداخله یا جلوگیری از جنگ داخلی است. مشخصا صلح در اولویت بالایی قرار دارد اما مردم هر کشوری حق مشروع برای کسب حاکمیت غصب شده خود را دارند و در صورت صلاحدید برای جلب حمایت و کمک از دیگران مشروعیت دارند، همچنان که مبارزین آمریکایی علیه استعمار انگلیس در امریکا، با فرانسویان متحد شدند و این اتحاد مشروع و میمون بود و در عمل هم روح انقلاب آمریکا، در فرانسه نیز دمیده شد و بساط سلطنت را در فرانسه هم برچید. اگر بخواهید این مقاله را در یک جمله خلاصه کنید، باید گفت: حق بر صلح مقدم است. جنگ برای حق مقدم است بر حفظ صلح به قیمت ابقای ظلم.

با این حال، ضمن اینکه این حق برای مردم تحت ستم یک کشور محفوظ است که حتی از کشورها یا عوامل خارجی کمک بگیرند، به شیوه پوزیتیویستی یا با تحلیل پوزیتیویستی و نتیجه گرایانه، بروز یک جنگ تمام عیار به شیوه کلاسیک بین دو دولت-ملت موضوعیت و مطلوبیتی نخواهد داشت. اما مطلوبیت یک امر، با مشروعیت آن امر کاملا متفاوت است. به طور خلاصه و ساده، ما مردم حق سرنگونی رژیم غاصب حکومت را داریم و برای رسیدن به نتیجه، استفاده از هرگونه ابزاری مشروعیت خواهد داشت و البته میزان مطلوبیت آن برای رسیدن به این هدف امر دیگری است.

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *