سالهاست که از طرف ملیتهای ایرانی بطور عموم و احزاب کردستانی بطور ویژه از فدرالیسم بعنوان نوع سیستم سیاسی مطلوب برای ایران سخن به میان آمدهاست. من در این نوشتهی کوتاه تنها به یک جنبه از ویژهگیهای ایران و منطقه آنهم از منظر ضرورت همزیستی مسالمت آمیز خواهم پرداخت.
حاکمان مستبد منطقه با اجرای سیاستهای فرهنگی تک ساحتی و هژمونیطلبانه راه را بر همزیستی مسالمتآمیز فرهنگها و گونههای متنوع زبانی منطقه بستهاند. بعداز گذشت حدود صد سال از شروع پروژه غیر دمکراتیک دولت- ملت در خاورمیانه از سوی دیکتاتورهای منطقه با همکاریهای راهبردی ابرقدرتها (بعنوانه نمونه سایکس – پیکو) این مائیم و یک منطقه چند زبانه با تنوع دینی از یک سو و سیاستهای استبدادی رژیمهای حاکم بر کشورهای منطقه از سوی دیگر که سال در پی سال بر گسلهای اتنیکی- مذهبی، بیگانگی و نیروی گریز از مرکز افزوده میشود. شرایط بوجودآمده علاوه بر مشقت و رنج روزانه مردمان ایران زمین بدلیل گرفتار آمدن در بحرانهای معیشتی، روانی، امنیتی، اجتماعی، اخلاقی و غیره امکان برافروخته شدن جنگ همه علیه همه را به بالاترین حد خود رساندهاست. نهادینه شدن استبداد و آثار آن نه تنها جمعیت کنونی، بلکه ارثیه شوم آن گریبانگیر آیندگان نیز خواهد شد و این جدا باعث نگرانی است.
اگر جنگ جهانی دوم در غرب منجر به بازسازی چندگانه در ابعاد گوناگون ساختار و مناسبات شد اما در خاورمیانه هیچ یک از جنگهای صد سال اخیر نه تنها کمکی به رشد و توسعه این منطقه نکرده بلکه متاسفانه ساکنا این منطقه را صاحب جهنم دنیا کردهاست. تیتموس یکی از جامعهشناسان برجسته بریتانیا مینویسد: جنگ[جنگ جهانی دوم] باعث گسترش و تسریع نوعی روند نوعدوستی اجتماعی شد که حول تقاضاهای ملی برای عدالت تبلور مییافت”. (نقل از فاکس، ١٩٨٦، ٣٦). اما جنگ برای ایران نه تنها باعث ایجاد مودت اجتماعی و همبستگی نشده است بلکه گلسهای اجتماعی، اتنیکی، سیاسی، و اقتصادی را بیش از پیش نموده و اقلیتی را برخوردار و اکثریت دیگر را محرومتر از پیش کردهاست.
یک مقایسه میان دو کشور بریتانیا و ایران میتواند ما را در یافتن یکی از دلایل و چگونگی عدم پیشرفت ایران کمک کند. به بریتانیا در زمانی که با کشور آلمان در جنگ بود نگاهی بیندازیم، آیا وینستون چرچیل و نظام سیاسی حاکم بر بریتانیا در زمان جنگ نخبگان بطور کلی و نخبگان سیاسی خود بطور ویژه را قتل و عام کردند؟ پاسخ روشن است، به هیچ وجه! چون رهبران بریتانیا معتقد بودند که برای بازسازی کشورشان و پیشبرد چرخ توسعه به رهبران و نخبگان سیاسی و منتقد سازنده نیاز دارند، ولی جمهوری اسلامی و رهبران آن همزمان با جنگ و ادامه بی دلیل آن بعداز بازپسگرفتن خاک ایران از دست نیروهای عراقی، که بیش از یک میلیون نفر را به کام مرگ فرستاد، منتقدان و فعالین سیاسی خارج از دایره ولی مطلقه فقیه را نیز قتل عام کردند. کشتار فعالان و نخبگان سیاسی ایران توسط رژیم حاکم بر ایران باعث بوجود آمدن گسل و خلاء سیاسی فاحشی در ایران گشته که هنوز هم ادامه دارد. اکثریت نخبگان و فعالان سیاسی اگر در زندانهای جمهوری اسلامی نباشند یا در تبعید زندگی میکنند یا به قتل رسیدهاند. به تعبیری دیگر جمهوری اسلامی از ” جنگافروزی” بعنوان یک مکانیزم برای از کار انداختن دینامیزم اجتماعی و ایجاد خلاء رهبری و تشکیلات سیاسی استفاده کردهاست. در چنین فضائی که بر خاورمیانه و بویژه ایران حاکم است پرسش اساسی و شایع این است که؛ چه باید کرد؟
هر ملت یا قومی که در سالهای پیش رو بسوی استقلال گام بردارد بینیاز از روابط حسنه و همزیستی مسالمت آمیز با دیگر ملل منطقه نخواهد بود، به زبانی دیگر هر کشوری برای پا نهادن در جهت توسعه پایدار نیازمند تعامل و روابطه حسنه اقتصادی، سیاسی و فرهنگی با دیگر اعضای خاورمیانه خواهد بود. اما متاسفانه تابحال رهبران سیاسی این منطقه بطور عموم و جمهوری اسلامی ایران بطور ویژه بیش از پیش در جهت سیاستهای فرقهگرایانه و ایدئولوژیک گام برداشتهاند، و این در حالی است که همه ما برای ماندن و ” بقاء” به هم نیازمندیم. بقای فرهنگی و اقتصادی ما بیش از جنبههای دیگر نیازمند وجود و تعامل با دیگران است. بر همین مبنا، به باور من، ما بیش و پیش از هر چیزی برای بهتر ماندن نیازمند یادگیری ”چگونه با هم بودن ” هستیم و در این راستا فدرالیسم موثرترین و کاراترین مکانیزم برای همزیستی مسالمت آمیز و پیشگیری از جنگ همه علیه است.